گفتمان قدرت ستیز
«قدرت» و بحرانهایی كه از اعمال نادرست آن متولد می شود و به طور كلی«توتالیتریسم» بخشی از گفتمان ادبیات سیاسی دهه 50 را به خود اختصاص می دهد. قسمتی از این گفتمان می تواند تحت تأثیر ادبیات جهانی باشد. آن ادبیاتی كه تجربه فاشیسم و خطراتش را به خوبی می شناسد و از توتالیتریسم حاكم بر بلوك شرق نیز بی خبر نیست، ولی بخشی دیگر از این گفتمان از فضای اختناق حاكم بر كشور به ویژه در دهه 50 ناشی می شود. گفتمان این دهه تا حد زیادی بازتاب «فریادهای زیر آب» است و به عبارت دیگر مصداق این گفته مولوی كه: «مهر است بر دهانم و افغانم آرزوست». جهان زیست پرورش دهنده گفتمان ضد قدرت می شود. به نظر می رسد، این عامل بیش از عامل نخست؛ یعنی ادبیات ضد قدرت، در ایجاد گفتمان قدرت ستیز ایران مؤثر بوده است. در هر حال لمعاتی از ادبیات ستیزه گر جهانی به ایران دهه 50 رسیده است. سارتر، كامو، كافكا، و تا حدودی ارول، كوندرا و هاكسلی و كوستلر چنان كه گفته شد، برای عده ای از ادیبان ایرانی احتمالاً شناخته شده هستند.
یكی از شخصیت هایی كه بر گفتمان ادبی ایران اثر نهاده است، فرانتس كافكا است. در عین حال او یكی از پیشگامان مبارزه با توتالیتریسم است. با رمانهای كافكا، نقش سیاست در زندگی بشر كاملاً روشن می شود به ویژه از نقش مخرب قدرت توتالیتر در سرنوشت بشر پرده برداشته می شود. به اعتقاد او عامل تهدید كننده سعادت بشر در برون از اوست نه در درون او. این برون همان دنیای سیاست است. در رمان دادگاه یا «محاكمه» «ك» قهرمان رمان در بستر خواب به وسیله دو مأمور دستگیر می شود و یا به بیانی از جانب آن دو مراقبت و كنترل می شود. این دو مأمور همیشه و همه جا با او هستند: «آغازگاه توتالیتریسم با آغاز «محاكمه» شباهت دارد. آدمی را در بستر غافلگیر می كنند. همان طور به سراغ آدمی می آیند كه پدر و مادر می آمدند.» (1)
هر دولت توتالیتری نیاز به نهادها و دستگاهها و اداراتی دارد كه به وسیله آنها به تمامی زندگی خصوصی و عمومی سلطه می یابد. از این روی بخشی از كارهای كافكا، به «اداره » اختصاص می یابد. او جزء اولین اندیشمندانی است كه بوروكراسی ها را به نقد كشانید و آن را نماد «فرمانبرداری» و «بی ابتكاری» دانست. از این روی به اعتقاد او در دولت توتالیتر همگی كارمند دولت اند و تابع مقررات؛ كارگر دیگر كارگر نیست. قاضی دیگر قاضی نیست. بازرگان دیگر بازرگان نیست. كشیش دیگر كشیش نیست. آنان همگی كارمندان دولتند.
«فرانتس كافكا (به كمك رمان) درباره وضع بشری به ما چیزی گفته است كه هیچ گونه تفكر جامعه شناسانه یا سیاست شناسانه نخواهد توانست بگوید.» (2)
كامو و سارتر از جمله نزدیكترین كسان به كافكا محسوب می شوند و در ایران نیز آثارشان در روزگار موردنظر، كم و بیش مطرح بوده است. بخشی از ادبیات غیررآلیستی، از اندیشه آنان بهره برده است. غثیان و ادبیات چیست اثر سارتر بیشتر از آثار و افكار فلسفی محض او در ایران مورد توجه قرار گرفته است. سارتر معتقد است كه: «هدف ادبیات و هنر تغییر دادن جهان است و چون آنچه باید تغییر كند و دگرگون شود، چیزی جز پلیدی ها نیست، پس چیزی كه هنرمند باید نشان دهد بدی و پلیدی است.» (3) سارتر ادبیات ملتزم را مطرح می نماید؛ ادبیاتی كه در خدمت اجتماع است و با همه مسائل زندگی سروكار دارد. او یكی از مدافعان آزادی مثبت است، یعنی آزادی به معنی مشاركت در تكوین جهان.«گرایش اصلی داستانها و نمایشنامه های سارتر بیدار كردن همین آگاهی [نقش مؤثر انسان در ساختن جهان] در خواننده است.» (4) هر چند ادبیات سارتر در نهایت پژواك همان رآلیسم سوسیالیستی است و نوعی ژست فرهنگی! و غرب ستیزی غیر واقع بینانه میلان كوندرا نیز همچون بسیاری از اندیشمندان سترگ روزگار ما داغ چهار حادثه بزرگ قرن را بر پیشانی دارد: جنگ جهانی دوم، استعمار نو، فاشیسم و توتالیتریسم. به ویژه پدیده اخیر مغز استخوانش را سوزانده است و از این روی بیشترین تلاش او صرف مبارزه با این پدیده مخوف می شود. به عقیده او توتالیتریسم روسی و اقمارش، خطرناك ترین نوع خودكامگی در تاریخ بشر محسوب می شوند! شاید كمتر نویسنده ای به اندازه او با این پدیده مبارزه كرده باشد. او می كوشد تمام ابزارها و ظرایفی را كه خودكامگی جدید به خدمت می گیرد، در آثارش به بحث بگذارد. از آن جمله است مسائلی چون یكرنگ سازی، جزم گرایی، عدم تساهل، بینش تك خطی، پاكسازی های ایدئولوژیك، تكیه بر عقلانیت و جدیت، برنتافتن شوخی و رندی، از میان بردن حریم زندگی خصوصی و دخالت دولت در تمامی زوایای زندگی فردی و... او در نخستین رمانش، شوخی تمامی معیارهای خودكامی را به قلم می كشاند. (5) در رمان مشهور بار هستی كه با همین عنوان وارد دنیای سینما نیز شده است، همین عوامل را به بحث می گذارد. (6) بار هستی مسائل مربوط به همرنگ و یكرنگ سازی سوسیالیستی یا به تعبیر كوندرا، كیتش (كیچ=Kitsch) مطرح می شود. كیتش یكی از مظاهر استبداد مطلق است كه همه چیز را هماهنگ سیاست می خواهد. (7) به بیان دیگر همه باید به ساز سیاست برقصند و بازیچه دست سیاستمداران باشند!
از آنجا كه یكسان سازی و یكرنگ سازی و بی موجی در كانون توجه توتالیتریسم است، كوندرا از هرچه كه برهم زننده این دریای بی موج و آن زندگی منفعلانه بی تنوع و بی خلاقیت و یا به تعبیر دقیق خودش «بی جذبه شاعرانه» باشد، استقبال می كند. از این روی او به رمان دن كیشوت اثر سروانتس سخت علاقه دارد:«من به هیچ چیز جز میراث بی قدر شده ی سروانتس وابسته نیستم.»
علت این وابستگی و دلبستگی این است كه سروانتس جزء نخستین كسانی است كه در رمان خویش «خلاف آمد عادت» را مطرح نمود و به گفته كوندرا از فراموشی هستی جلوگیری كرد. اصطلاحی به قول خودش سحرآمیز كه هایدگر برای تبیین بحران زمان ما به كار گرفته است:«اگر بپذیریم كه فلسفه و علوم معنی انسان را فراموش كرده اند، این نیز به روشنی بیشتری آشكار می شود كه با سروانتس یك هنر بزرگ اروپایی شكل گرفته است، هنری كه [هدفش] چیزی مگر كاوش آن هستی فراموش شده نیست.»
به طور كلی سه مضمون عمده در آثار كوندرا به چشم می خورد: 1-كیتش (بی موجی و همرنگی) 2- اژلاست (بی لبخندی) 3- حیوانیت (بی اندیشگی و تسلیم).
به عقیده او این سه عامل دشمن بشریت اند و خودكامگان در ترویج آنها از هیچ كوششی فروگذار نیستند. ادبیات باید این سه بنیان را از بیخ و بن بركند، با عصیان با طنز و لبخند، با زدن «بر طبل بیعاری» با جنون، با رندی و به وسیله هر آنچه كه قالبهای تنگ و حصارهای بلند تعصب را بتواند درهم بكوبد! اساساً «رند» در ادبیات ما همان شخصیت ضد تعصّب است؛ یعنی كسی است كه با این هر سه بیماری مبارزه می كند.
در دهه 50 میلان كوندرا برای ادبیات ایران تقریباً ناشناس است ولی روح حاكم بر اندیشه و آثار او در اینجا نیز نفوذ دارد؛ نظم مستقر با عناوین مختلف مورد چون و چرا قرار می گیرد و حتی گاهی به باد تمسخر گرفته می شود. به عنوان نمونه در دهه50 این جمله محمدرضا شاه در جشنهای 2500 ساله به نحو گسترده ای در سراسر ایران عامل سرگرمی و تفریح و تمسخر شده بود: «كورش آسوده بخواب كه ما بیداریم»! گفتار و كردار رهبران كشور با شك و بدگمانی از جانب مردم زیرنظر قرار می گرفت. شعار «رسیدن به دروازه های تمدن بزرگ» نیز لبخند موردنظر كوندرا را در چهره مردم نمایان می ساخت. روحیه موج شكن و رندانه و عیاروار بر ادبیات معترض نشان خود را باقی گذاشت. روحیه ای كه قالبها ارزشها و رویه های موجود را به مبارزه طلبید:
وقتی كه فصل پنجم این سال
با آذرخش و تندر و طوفان
و انفجار صاعقه
-سیلاب سرفراز-
آغاز شد
باران استوایی بی رحم
شست از تمام كوچه و بازار
رنگ درنگ كهنگی خواب و خاك را
و خیمه قبایل تاتار
تا قله بلند آلاچیق شب
آتش گرفت و سوخت
وقتی كه فصل پنجم این سال
آغاز شد
دیوارهای واهمه خواهد ریخت؛
و كوچه باغهای نیشابور
سرشار از ترنم مجنون خواهد شد؛
مجنون بی قلاده و زنجیر (8)
در قانون حاكمان، دن كیشوت های زمان و همه آنان كه رندانه آداب رسمی روزگار را برهم می زنند، «مجنون» نام می گیرند!
چهره برجسته گفتمان قدرت ستیز: محمدرضا شفیعی كدكنی
در میان ادیبان سترگی كه از بند «اسم» و «ایسم» و «رسم» و «خط» و «قالب» رستند، محمدرضا شفیعی كدكنی نامی آشنا و كم نظیر است كه به دور از هرگونه جار و جنجال و قیل و قال بر تارك ادبیات معترض و مبارز می نشیند. او شاعری را با شعر سنتی آغاز می كند؛ مجموعه زمزمه ها 1344 و در دومین اثرش كه بلافاصله در همین سال منتشر می شود یعنی مجموعه شبخوانی قدم به راه نیمایی می گذارد (9) اما اوج كار و معروف ترین اثرش در «كوچه باغهای نیشابور» است كه در سال 1350منتشر می شود.(10) خوش وزنی، برخورداری از مضامین عالی و تلمیحات و كنایات و استعارات زیبا و پرمعنی كه حكایت از ذوق سرشار و دانش فراوان او دارد، شعرش را در میان همه شاعران نوپرداز به راستی ممتاز می سازد: در «مجموعه كوچه باغهای نیشابور او خود را شاعری مسئول و متعهد می داند و با خشم و خروش پیام سیاست [سیاسی] خود را ابلاغ می كند.» (11) اعتراض و عصیان سرخ او علیه همه تباهی ها و سیاهی هاست و صرفاً دنیای حاكمان و امیران را دربرنمی گیرد. در هر كجای محور زندگی و در هریك از رگهای حیات اجتماعی انسداد و انجماد و درد و رنجی می بیند، آن را با نیشتر قلم نشانه می رود. خود را فقط در مقابل حق و عدل مسئول می داند. سرسپرده هیچ حزب و دسته و مرام و جناحی نیست، حتی از تعارفات روشنفكرانه و گیرافتادن در دام همنوایی با موجهای مختلف و همرنگ جماعت شدن نیز پرهیز می كند. در واقع او این شجاعت را دارد كه از گفتن و نوشتن چیزی به صرف آنكه مطابق ذوق و خوشایند محافل روشنفكری باشد، خودداری ورزد. این موج شكنی و شجاعت را در اروپا آندره مالرو در قبال شورشهای دانشجویی در سالهای 60 از خود نشان داد.(12) شفیعی هم پروایی از كهتر و مهتر ندارد، آنچه می خواهد و درست می داند، بر لب می آورد. در مجموعه «در كوچه باغهای نیشابور» كمتر سروده ای را می توان یافت كه خالی از رنگ طغیان و عصیان باشد. در این مجموعه به ویژه دو شعر «حلّاج» و «سفرت به خیر» شهرت خاصی یافتند و گفتمان ادبیات سیاسی دهه 50 را تحت تأثیر قرار دادند:در آینه، دوباره نمایان شد
با ابر گیسوانش در باد
باز آن سرود سرخ اناالحق
ورد زبان اوست
تو در نماز عشق چه خواندی؟
كه سالهاست
بالای دار رفتی و این شحنه های پیر
از مرده ات هنوز پرهیز می كنند
نام ترا به رمز
رندان سینه چاك نیشابور
در لحظه های مستی
-مستی و راستی-
آهسته زیر لب
تكرار می كنند
وقتی تو روی چوبه دارت
خموش و مات
بودی
ما:
انبوه كركسان تماشا،
با شحنه های مأمور
مأمورهای معذور،
همسان و همسكوت
ماندیم
خاكستر تو را
باد سحرگهان
هرجا كه برد،
مردی ز خاك رویید (13)
در این شعر آمیزه ای از تاریخ و طغیان و مبارزه و فریاد؛ به زیبایی به رشته كشیده اند، با تعبیراتی نوین چون سرود سرخ، ابرگیسو، جنون، مستی و راستی كه خود یادآور موضوع «جنون»در نزد «میشل فوكو» است.
همین ویژگی ها در شعر «سفرت به خیر» نیز مشاهده می شود:
به كجا چنین شتابان؟
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟
- همه آرزویم اما
چه كنم كه بسته پایم...
- به كجا چنین شتابان؟
به هر آن كجا كه باشد به جز این سرا سرایم
-سفرت به خیر اما تو و دوستی خدا را
چو از این كویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شكوفه ها به باران
برسان سلام ما را (14)
و اكنون نمونه ای دیگر از كلام بلند او به عنوان حُسن ختام:
«گفتگو»
گفتم:- این باغ ارگل سرخ بهاران بایدش...
گفت:
-صبری تا كران روزگاران بایدش
تازیانه رعد و نیزه آذرخشان نیز هست
گر نسیم و بوسه های نرم باران بایدش
گفتم:
- آن قربانیان پار آن گلهای سرخ؟...
گفت:
-آری...
ناگهان گریه آرامش ربود
وز پی خاموشی طوفانیش
گفت:
- اگر در سوگشان
ابر شب خواهد گریست
هفت دریای جهان یك قطره باران بایدش
گفتمش:
- خالی است شهر از عاشقان و اینجا نماند
مرد راهی تا هوای كوی یاران بایدش
گفت:
- چون روح بهار آید از اقصای شهر،
مردها جوشد ز خاك
آنسان كه از باران گیاه؛
و آنچه می باید كنون
صبر مردان و دل امیدواران بایدش. (15)
پینوشتها:
1.میلان كوندرا، هنر رمان، ترجمه پرویز همایون پور، نشر گفتار، تهران، چاپ دوم، 1368، ص 206.
2.همان كتاب، ص 214.
3.مصطفی رحیمی، یأس فلسفی، تهران، امیركبیر، چاپ اول، 1355، ص37.
4.حسین بشیریه، «ماركسیسم اگزیستانسیالیست»، «اطلاعات سیاسی- اقتصادی»، شماره 75-76، ص12.
5.میلان كوندرا، بار هستی، ترجمه فروغ پوریاوری، تهران، گفتار، چاپ دوم، 1366.
6.یاروسلاف آندرسن، میلان كوندرا، ترجمه حشمت كامرانی، تهران، نشر سمر، چاپ اول، 1372.
7.میلان كوندرا، هنر رمان، ص 65.
- اشاره به بیتی از حافظ:
از خلاف آمد عادت بطلب كام كه من*** كسب جمعیت از آن زلف پریشان كردم
8.محمدرضا شفیعی كدكنی، در كوچه باغهای نیشابور، تهران، توس، چاپ هفتم، 1357، ص 46 تا 48.
9.مهدی برهانی، كه هركه بی هنر افتد، «كتاب ماه»، شماره31، سال سوم، شماره7، اردیبهشت 1379.
10.مجتبی بشردوست، زندگی و شعر محمدرضا شفیعی كدكنی (م-سرشك)، تهران، نشر ثالث، چاپ اول، 1379.
11.حمید زرین كوب، چشم انداز شعر نو فارسی، ص 226.
12.رومن گاری و دیگران، افسانه ی شكسته مالرو، ترجمه حسین مهری، تهران، توس، 1357.
13.محمدرضا شفیعی كدكنی، در كوچه باغهای نیشابور، تهران، توس، چاپ هفتم، 1357، ص46 تا 49.
14.همان كتاب، ص 13 و 14.
15.همان كتاب، ص 81-83.
امینی، علی اكبر، (1390)، گفتمان ادبیات سیاسی ایران در آستانه دو انقلاب، تهران: نشر اطلاعات، چاپ دوم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}